عابد و شیطان


افکار من

اینها که می نویسم فکر باور منه

sharethis آیکون های اشتراک گذاری مطلب

 به عابد گفت: ریش پشمکی و عقب مونده، اولاً قطع اون درخت بر تو واجب نیست، دوماً خدا که رو زمین بی کسا و کار نیست. اگه صلاح باشه به یکی از پیغمبرها دستور میده بره درخت رو قطع کنه.

عابد ریش پشمکی گفت: نه بابا! بچه کجایی اینقدر شجاعی؟ هان! من گوش ام درازه یا پشت گوشم مخملی. الان میرم اون درخت رو از بیخ و بن می کنم تا بوووووقت بسوزه. بعد یه خنده خرکی سر داد. 

شیطان که از این خنده عابد عصبانی شده بود دوباره بهش حمله برد و کشتی را از سر گرفتن. اینبار هم عابد شیطان را له کرد و شیطان در حالی که عین سگ به خودش می پیچید گفت: دو دقیقه گوش بگیر ببین چی میگم؟ اگه آدم باشی یه پیشنهاد نون و آب دار برات دارم که صد در صد به نفع توست.

عابد گفت: چه پیشنهادی؟ 

شیطان گفت: آخه قربون ریش پشمکی تو برم، گیرم که تو رفته پشت کوه اون درخت رو قطع کردی، خودت داری میگی اون ملت گوساله هستن، تو این رو قطع کنی میرن سراغ یه درخت دیگه، اون رو هم که قطع کنی باز میرن سراغ یه درخت دیگه؛ چیزی هم که تو این دنیا زیاده درخت.

پس بی خیال اون درخت شو برگرد خونت. من شبی دو دینار میزارم زیر بالشت تا صبح خروس که از خواب بیدار شدی برش داری و تا بوق سگ عشق و حال کنی.

عابد گفت: راست میگی، قول میدی هر شب پول بیاری. شیطان گفت: آره.

پس عابد در حالی که با دمش گردو می شکوند به سمت خانه رفت. شب اول دوم زیر بالشش پول پیدا کرد ولی روز سوم کوفت هم زیر بالشش نبود. پس عصابانی و بر افروخته شال و کلاه کرد و به سمت پشت کوه رفت. 

اینبار هم به شیطان برخورد. شیطان گفت: کجا ریش پشمکی؟! 

عابد گفت: دارم میرم اون درخت پشت کوه رو قطع کنم تا اونجات بسوزه. 

شیطان گفت: نچ نچ !!! ببین ریش پشمکی گلم  یا از همین راهی که اومده گم میشی و بر میگردی یا اینکه من میدونم و تو  !!

عابد گفت: اینطوریاست، بکن تا بزنم لهت کنم برای بار سوم. و دوباره کشتی گرفتن ولی اینبار شیطان عابد رو له کرد.

عابد با چشم گریون  و حیرت  گفت: نامرد دوپینگ کردی؟ اگه راپورتت رو به سازمان مبارزه با دوپینگ ندادم.

شیطان درحالی که می خندید به مانند خر  و طوری که اشک در چشمش جمع شده بود  گفت: چرا زر مفت میزنی؟ دوپینگ کجا بود؟!!

دلیل اینکه دو بار اول تو من رو زدی این بود که به خاطر خدا با من مبارزه کردی، ولی اینار که من تو رو زدم دلیل این بود که تو به خاطر پول و مال دنیا با من مبارزه کردی.

پس عابد ریش پشمکی منقلب شد و سالها دراز به خود ریاضت داد تا بتواند نیتش را درست کند و کارها را به خاطر خدا انجام دهد نه مال دنیا.

قصه ما به سر رسید، به کوری چشم اونایی که به پیغمبر ما توهین کردن کلاغه به خونش رسید.


محکوم کردن توهین به پیامبر

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:حکمت,داستان,شیطان,عابد,دعوا,دوپینگ,بت پرستی,ساعت 18:25 توسط وحید| |


Power By: LoxBlog.Com